Tuesday, April 11, 2006
تو
دستای مهربونش رو باز کرد و با چشمای زیباش بهم اشاره کرد که برم طرفش
پاهام از هیجان می لرزید ... لبام یخ کرده بود ... و اون همونطور گرم نگاهم می کرد ... صدای قلبم به گوش هر دومون می رسید ... وقتی بهش رسیدم تمام تنم سرد بود ... سرد سرد ... صرتش رو آروم آورد پایین ... فقط چند لحظه بود اما به وسعت خورشید بود ... گرمای وجودش از لبام جاری شد و تک تک ذرات وجودم رو گرم کرد ... پوست بدنش مثل همیشه داغ بود ... داغ داغ ... به چشمام نگاه کرد ... چشمامو بوسید ... اروم خودم رو بهش نزدیک کردم ... وقتی قلبم با بدنش تماس پیدا کرد لرزید ... شاید چون تا حالا انقدر عشق رو یکجا ندیده بود ... و من اون لحظه با تمام وجودم اونقر محکم در آغوش گرفتمش که دیگه هیچ کس ... حتی خدا هم نمی تونست اونو ازم بگیره
.
.
.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
4 comments:
kash manam mitoonestam heset konam :(
to boro khodeto hes kon k&v , don' mess around with ma'girl dude ;)
k & h u ki hasT ? man nemishnasamet !!! ???
hesi zibast
booidane rooyat
boosidane labha
kavidane booiat
kheili hese zibaie !
Post a Comment