Wednesday, May 24, 2006

بی تو ... نمی توانم

دیگر نمی توانم
می دانم
می دانم
بی تو نمی توانم
یاد لحظه های خندانم
بی گردش پر شور لبانت بر لبانم
بی تبسم رنگ صدایت نا توانم
و باز می دانم
آن لحظه ها که بی تو می مانم
در مردابی از غم پریشانم
در ثانیه های بی تو
در سراب تشنه می مانم
باز با شوق می خوانم
که با تو خورشید را می توانم
بر بلندای زمان بنشانم
از صدای ابرها ترانه ای بخوانم
و تا ابد در دریایی از عشق بمانم
و آن لحظه های بی تو
چون مرده کودکی بی جانم
زیر لب آواز عشق می خوانم
تا سحر با یادت می مانم
و تنها از آرزوی دستان گرمت می خوانم
و در تلالو صدایی که می خوانم
زمزمه ای از جنس خدا
و لطافتی از جنس تو می رانم
در آخرین لحظه ها
با آخرین نفس ها
می خوانم
با غرور می خوانم
بی تو
بی تو
هرگز
نمی توانم

3 comments:

Anonymous said...

weblog bahali dari:)
eyval;)

Anonymous said...

تو از او می خوانی و من از تو
عجب آشفته بازاریست دنیای بی تو

Anonymous said...

agar mikhasti doniai az eshgho zir pahaye fereshteit mirikhtam vali to nakhasti , hala faghat tasvire cheshmate ke jeloye cheshmam , har shab iadam miare ke cheghadr to ro mikham :(