Monday, June 26, 2006


بلندای این موج تا کجا ؟
صداقت این بغض تا چه حد
می گریزم از تنفس وحشی باد
می فروشم فخر بر سیاهی ها
فانوسی در دست دارم از جنس ماه
از جنس او یا آن ... آن پری جان
بی پرواز ... جنس لطیف راز
پر نیاز
نمی خوانند معنای پر امید حرفم را آن سایه گریزان
آن دردمندان
آن سیه روزان
نمی بینند وجودم از جنس این آسمان
در ژرفای این قلب می تپد تا ابد برای آن
نمی دانند سیل خشمناکم می شتابد بر خیالات چرک آلودشان
تا بشکنم
شیشه ی طلسم خاکستری شان
رها کنم آن شاهزاده ی جوان
نمی دانند موج بلند رعد هایم از پی می سوزاند خانه شان
پس بخوانند روشن ترین صدایم را که نمی گذارم
بشکنند کاخ رویاهایم را
می ایستم در مقابل تازیانه های بی رنگشان
می شکنم آن بت پرستان بی جان
می سپارمشان بر بغضشان
.
.
.
و او را قلبم را
می سپارم به او از جنس
تکه ابر های عاشق
با ستاره هایی از شبانگاه خودم
با تبسمی از جنس تو
از تو
تو
تو
پس می شمارم تک صداهای فندکی را
که نور می فشاند بر تاریکی ها
و دود بی هراس سیگاری
که می خراشد قلب خاموشی را
تا برسد لحظه ی تپش ثانیه ها
لحظه ی ترسیدن سایه ها
لحظه ی پیوستن به هم
لحظه ی من
لحظه ی تو
لحظه ی ما

No comments: