Thursday, August 17, 2006

!!! هوا خوری

رفتم تو خیابون ... کوله پشتیم مثل همیشه همدمم بود و دنبالم می اومد
آماده ؟ برو بریم
خب از کجا شروع کنم ؟؟
هممم ... یه دوری همین ورا
!!!یه نگاهی به این طرف و اونطرف ... چقدر همه چی عادیه
!!!می دونی بدیش اینه که عادت کردیم همه چی عادی باشه
از چند تا کوچه می گذرم ... همم اینجا کجاست؟
اه ... لعنت به من واسه چی اومدم اینجا؟
نگاهم می ره طرف پارک
یه دختر و پسر اونجا وایسادن
!!!اما همش یه خیاله کسی اونجا نیست
چقدر آشنان
نه نیستن
!!!یا حداقل من می خوام اینطوری فکر کنم
پاها آماده ! به سمت مقصدی نا معلوم
مغزم داره می ترکه به هوا احتیاج دارم
حالا هوا از کجا بیارم ؟
هومم می گم بدک نیست یه سری به اون بالا بالا ها بزنم
قبلا یه پارک بود اونور میدون... حالا اگه شهرداریه محترم با لدر صافش نکدره باشه و جاش چند تا قوطی کبریت نساخته باشه
...بریم من که محتاج هوام
هی چه خبرته ؟-
چی می گه ؟
!!!من نمی دونم تو یه کوچه نیم متری 150 تا سرعت به کجا می رسه
یه نگاه چپ چپ
خب بابا دلخور نشوحالاچیزی نشده که ، اصلا می دونی واسه چی ترمز کردم ؟ حیفم اومد بری زیر ماشین -
تو دلم خندم گرفت ، هه چه دل خوشی داشت
یه اخم واقعی و صدای گاز ماشین که کم مونده بود دو تا چرخم قرض بگیره
واقعا انقدر ترسناک بودم ؟
!هه کاش همه انقدر ازم حساب می بردن
اه بابا من داشتم می رفتم به جستو جوی هوا
....
!به به نه مثل اینکه انجا واقعا هنوز پارکه
بازم دسته شهردار درد نکنه که 2 تا درخت توش کاشته
!!!تا با کویر لوت اشتباه نگیرمش
خب حالا آماده واسه یه تنفس حسابی
....آماده
خانوم...خانوم مهندس-
چی خانوم مهندس ؟؟؟ زدم زیر خنده
چیه خانوم ؟ چیزه بدی گفتیم ؟-
!!!نه ببخشید ... آخه یکم برام این لفظ جالب بود ... ببینم حالا چرا مهندس ؟ معمولا می گن دکتر
آخه روپوشتون مشکیه اگه سفید بود می گفتیم دکتر-
هه ... چه دلیله جالبی ... لحن حرف زدنش برام جالب بود ... به زور به 5 سال می رسید ، یکم اومد جلوتر و گفت
ازین فالا می خرین ؟
فال ؟ نه پسر جان فال می خوام چی کار ؟
!یکی بخر دیگه ... شما که این پولا واستون چیزی نیست ... شوهرتون می ده بهتون
شوهرم !؟ تو دلم گفتم یعنی انقدر به من می خوره شوهر داشته باشم؟؟؟
یاد این افتادم که دوستات هر چی می گفتم 18 سالامه باور نمی کردنو می گفتن بهت 22 می خوره
فکر می کردن من و تو سر کارشون گذاشتیم ... شوهرم خرجمو میده ... آه ... آره می ده
باشه یه فال بده ببینم
خانوم یادتون نره نیت کنین
لبخند زدم بهش و با تکون سرم بهش فهموندم که حتما این کارو می کنم
دستم آروم رفت طرف فالا و یه فال نارنجی اومد تو دستم
بازش کننین خانوم ببینیم توش چیه
!!!مثل اینکه این از من بیشتر ذوق داره بدونه سرنوشتم چیه
...بازش کرم و
... هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
ای خدا ... چرا این ؟ چرا این ؟ اشک تو چشمام پر شد ... بغض گلومو گرفت دستم می لرزید
انگاری رنگم پریده بود چون حیوونی پسرک بدجوری دست پاچه شده بود
خانوم ... خانوم چی شد ؟ خانوم خوبی ؟ خانوم کسیو خبر کنیم ؟-
یه قطره اشک از چشمم چکید ... پسرک با بغض دستمو گرفت و بوسید
خانوم تو رو خدا ...گریه نکن ... خانوم تو رو خدا اصلا ما غلط کردیم ... به خدا فال شما اون یکی بود اصلا این جز فالا نیست
تو رو خدا گریه نکن خانوم
یه نگاه به آسمون کردم و با صدایی که از ته چاه در می اومد فقط یک کلمه گفتم : خدا ؟؟؟
دستام یخ کرده بود ، دست کشیدم سر پسرک و گفتم : ناراحت نباش من خوبم ...
!!!حسابی هوا خوردم
نفهمیدم راه تا خونه رو چطوری اومدم اما وقتی رسیدم تو اتاق تازه فهمیدم همون حس خفه گی بهتر از این حسه لعنتی بود
!!!تا من باشم هوس هوا خوری به کلم نزنه

2 comments:

Anonymous said...

سلام
قالبت و عوض كردي!!!قشنگ شده قبليم خيلي قشنگ بودا
من الان نميتونم اما سر فرصت ميام مصلبت و مي خونم
.
.
شاد باشي

Anonymous said...

gerye nakon :( chera to ghamgini akhe ?